loading...
عشق وجزا
✯✯هــــــــــادی✯✯ بازدید : 57 سه شنبه 12 دی 1391 نظرات (0)

دوست دارم زندگی را در کنارت بگذرانم

با تو باشم تا همیشه ، عمر خود را بگذرانم

 

دوست دارم در خوشی ها یار و دلدارم تو باشی

هر چه خوبی و صفا است ، با تو ای مه بگذرانم

 

دوست دارم عاشقی را با تو و زیبای تو

هر زمان ، من لحظه ها را در کنارت بگذرانم

 

دوست دارم روز روشن با تو باشم در گلستان

یا که شب های بلند را در کنارت بگذرانم

 

دوست دارم درد هجر را در فراق و دوری تو

لحظه های بی کسی را من به یادت بگذرانم

 

دوست دارم من دلت را ، چون زمانی جای من بود

هر نفس این زندگی را با تو ای مه بگذرانم

 

دوست دارم من لبانت ، چون پیامش ذکر من بود

تا ابد این لحظه ها را من به ذکرت بگذرانم

 

دوست دارم هر دو چشمت چون بود در انتظارم

چشم به راهت باشم و در انتظارت بگذرانم

 

دوست دارم گیسوانت ، چون که هم رنگ غروب است

هر طلوع و هر غروب را من به یادت بگذرانم

 

دوست دارم من خودت را ، چون که هستی یار نازم

این زمان برگرد که با تو لحظه ها را بگذرانم

 

 

راز غروب

   

آشنا با این دل زاری غروب

هم نوا با قلب بیماری غروب

 

هم صدا با ناله ها هستی و من

نالم از دل تا بیایی ای غروب

 

شور و شادی و شعف با تو نبوده از ازل

ای تمام معنی ماتم به دوران ، لی غروب

 

در تو حتی لحظه ها هم بی قراری می کنند

ای تمام لحظه های درد را معنا غروب

 

دارمت دوست چون که هم رنگ غمی

هم نشین غصه ها و بی کسی هایی غروب

 

عهد عشق و عاشقی بستم به هنگامی که تو

شاهد این عاشقی بودی به دنیا ای غروب

 

تا مدت ها قرار ما به هنگام تو بود

با تو داشتم لحظه های با صفایی ای غروب

 

دست یارم ، دست من ، در زیر آن بیدی که تو

سایه اش را می ربودی با قدومت ای غروب

 

لحظه ها طی گشت و شادی ها سر آمد ای دریغ

آن زمان که با خودت آوردی هجران ای غروب

 

یار من رفت و مرا با درد هجرش بی قرار

با دلم تنها رها کرد تا شوم تنها غروب

 

من چه گویم از برت چون یار من دیگر شکست

عهد و پیمانش به هنگام لقایت ای غروب

 

درد و غم ، اندوه و ماتم ، زجر و هجران و فراق

با تو و هم راه تو در تو شوند معنا غروب

 

 

 

 

اسیرم کرد و رفت

 

 

 

آمد و یک دم نگاهم کرد و رفت

با نگاهش آتشی بر دودمانم کرد ورفت

 

آمد و در قلب پاکم رخنه کرد

قلب من برد و اسیرم کرد و رفت

 

آمد و گفت عاشق من گشته است

عاشقم کرد و خرابم کرد و رفت

 

روزگاری با من ، دل ساده بود

ساده بود اما دورنگی کرد و رفت

 

آمد و با خود غمی در سینه داشت

درد و غم هایش به من بخشید و رفت

 

با صدای ساده ، پاک و قشنگ

از سرای عشق صدایم کرد و رفت

 

آمد و عشق خودش بر دل نشاند

عاشقش گشتم ، رهایم کرد و رفت

 

در فراقش دربهدر آواره ام

دربه در ، خونین جگر ، آواره ام نامید و رفت

 

همچو شمع سوزم شبان گاهان به صبح

آمد و روز و شبم شب کرد و رفت

 

آمد و از عشق و الفت واژه راند

عاقبت بر واژه های عشق من خندید و رفت

 

من که دل را بسته بودم در خم ابروی یار

پس چرا مانند صیادی نشانم کرد و رفت

 

من هنوزم  عاشق و دیوانه ام بر روی او

گر چه او بر من جفاها کرد و رفت

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
عشق
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در مورد وبلاگ عاشقانه سیلور چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 56
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 509
  • بازدید کلی : 24,647