یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد
من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره
از بس که ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺑﺮﻳﺴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻧﻤﻨﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ
ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﺍﮔﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻢ :
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
مریم حیدرزاده
اگه :
2+2 = 4
H +2O = آب
ابر + رعد = باران
غم + چشم = اشک
تنهائی + تاریکی = من
عشق + مهر = تو
پس : من - تو = مرگ !
زیاد به ارتباطش فکر نکن ، به جمله آخر بچسب...
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت
هر کس غصه ی اینکه چه میکرد نداشت
چشمه ی سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت ...
به یاد آشنایان آشنا باش
به پیوندی که بستیم با وفا باش
همیشه یاد تو در خاطرم هست
تو هم هر جا هستی یاد ما باش
چندی است که بیمار وفایت شده ام
در بستر غم چشم به راهت شده ام
این را تو بدان اگر بمیرم روزی
مسئول تویی که من فدایت شده ام
جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم
فریاد مردمان همه از دست دشمن است.....
فریاد من از دل نامهربان دوست
باز در کلبه ی عشق ، عکس تو مرا ابری کرد.
عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد
بر خاک بخواب نازنین،تختی نیست.
آواره شدن ,حکایت سختی نیست.
از پاکی اشکهای خود فهمیدم ؛
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست
دلم رفت و دگر جانی نمانده
به ابر دیده بارانی نمانده
ببین این حال و احوال خرابم
بجز درد و پریشانی نمانده
من به اندازه جشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت به نگاهی نگران،
تو به اندازه تمام تنهایی من شاد بمان
تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست
دوستی با هر که کردم عاقبت قلبم شکست
نمی ذارم تو رو از من بگیرن
حتی تو عالم عکس و نقاشی
روی پیشونی سر نوشتته
تو باید فقط مال خودم باشی
نمی ذارم که تو رو بدزدنت
جای تو فقط روی چشمای منه
توی فال من فقط اسم تو
کسی که چشاش مث تو روشنه
نمی ذارم اینهمه خاطرمون
پنهونی کنج یه خورجین بمونه
قسمت طالع تو سفر بشه
واسه من یه درد سنگین بمونه
..........
میگن بی گناه تا پای دار میره ولی بالای دار نمیره
ولی هیچکس به این فکر نکرده که :
تا پای دار رفتن برای یه بی گناه از صد بار بالای دار رفتن یه گناه کار زجرآور تره !!!
سوختم و آب شدم به پات
امروز و فردا نداره
خوشت میاد ببینی ، نه ؟
کشتن تماشا نداره
قهر می کنی ، ناز می کنی
ناز می کشم ، آشتی کنی
قصه که نیس ، حقیقته
دروغ و دعوا نداره
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می کنن
تو هیچ دلی جا نداره
دوره زمونه دوره ی حرفای عاشقانه نیست
صحبت پول و شهرته ، صحبتی از ترانه نیست
یه روز منو خواسته بودی ، یه روز خیلی خوب دور
امروز چه راحت نمی خوای ، من بد شدم بهانه نیست
..........
غریب است دوست داشتن
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛
به بازیش میگیریم.
هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر ،
هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر .
تقصیر از ما نیست ؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند.
مهربانی و صداقت تو درست به ظرافت گلبرگ های یک گل نوشکفته است
که برای یه پروانه خسته
بهترین جای رسیدن به آرامشه
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت !
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است.....
دلم گرفته، اي دوست!...
دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من
گر از قفس گريزم، كجا روم، كجا من؟
كجا روم؟ كه راهي به گلشني ندانم
كه ديده برگشودم به كنج تنگنا، من
نه بستهام به كس دل، نه بسته دل به من كس
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من
ز من هر آنكه او دور، چو دل به سينه نزديك
به من هر آنكه نزديك، ازو جدا، جدا، من!
نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي
كه تر كنم گلويي به ياد آشنا، من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه كاهد؟
كه گويدم به پاسخ كه زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابري -
دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من...
سيمين بهبهاني
بیا عشقمون رو محکم به هم گره بزنیم و آرزو کنیم این گره هیچ وقت باز نشه ،
حتی با دندون روزگار .
سعی نکن بفهمی کدوم ستاره قشنگ تره ،
سعی کن بفهمی پیش کی قشنگ ترین ستاره ای .
زیباترین نقش زیبایی که دیدم رنگ چشماته
بهترین آهنگی که شنیدم صدای خنده هاته .
خداوندا نمی توانیم از تو چیزی بخواهیم که تو نیازهای ما را می دانی ،
بهترین درمان برای قلوب شکسته این است که دوباره بشکنند.
خداوندا به پیمان مقدس دوستی سوگند ،
بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را می بینند و باز دوستم دارند .
وقتي دلتنگ شدي
به ياد بيار کسي رو که خيلي دوست داره.
وقتي نااميد شدي
به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي.
وقتي پر از سکوت شدي
به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه.
وقتي دلت خواست از غصه بشکنه
به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته.
وقتي چشمات تهي از تصويرم شد
به ياد بيار کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه.
وقتي به انگشتات نگاه کردي
به ياد بيار کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد.
وقتي شونه هات خسته شد
به ياد بيار کسي رو که هق هق گريش اونها رو مي لرزوند.
دلاویزترین – فریدون مشیری
از دل افروزترین روز جهان ،
خاطره ای با من هست ،
به شما ارزانی :
سحری بود و هنوز ،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .
گل یاس ،
عشق در جان هوا ریخته بود .
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس در آمیخته بود
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : « های !
بسرای ای دل شیدا ، بسرای .
این دل افروزترین روز جهان را بنگر !
تو دلاویزتزین شعر جهان را بسرای !
....................
ای كاش
كبوتری بودم تا با پرواز كردنم دلت را شاد كنم
اما افسوس
كه خداوند مرا حتی گل نیافرید كه برایت هدیه ای باشم.
اینك
در زیر آسمان صاف و نیلگون
و در میان صخره های بلند بهاری
آنچه را كه در دل شوریده است ،
احساس می كنم
و با زبان ساده و بی آلایش برایت می نویسم كه :
دوستت دارم
چگونه رود میرود به سمت بیکرانهها
که ابر گریه میکند برای رودخانهها
پرنده غافل است از اینکه تندباد میرسد
وگرنه باز هم بنا نمیشد آشیانهها
و اینچنین که اینهمه زِ عشق رنج میبرند
مرا غمِ تو میکِشد در آتش بهانهها
چراغ و چشمِ آسمان! ستارهها تو، ماه، تو
پس از تو تار میشود شبِ تمامِ خانهها
اگرچه زخم میزنی ولی ترا نوشتهاند
به روی صفحهی دلم خطوطِ تازیانهها
خلاصه بر درختِ دل تو باید آشیان کنی
وگرنه میسپارمش به دست موریانهها
بیتو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز...
دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولیست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها
نامههایت، عکسهایت، خاطرات کهنهات
میزنند اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کمکم عادت میکنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
میروم هرچند بعد از تو برایم هیچچیز...
بعدِ من اما تو راحتتر به خیلی چیزها...
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
بیا ای همنشین سرد پاییز
به آواهای شب هایم درآمیز
بیا ای رنگ مهتاب بلورین
تو شعری تازه در من برانگیز
عشق با نیم نگاهت ازلی ست
راز چشمان تو ضرب المثلی ست
ولی افسوس ترافیک دلت
مشکل جاده بین المللی ست
چند تکه آرزو ( مریم حیدر زاده )
كاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی كنیم
كاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت كردن شادی كنیم
كاش وقتی آسمان بارانیست
از زلال چشم هایش تر شویم
وقت پاییز از هجوم دست باد
كاش مثل پونه ها پر پر شویم
كاش وقتی چشم هایی ابریند
به خود آییم و سپس كاری كنیم
از نگاه زرد گلدانهایمان
كاش با رغبت پرستاری كنیم
..............
آسمان جای عجیبیست نمی دانستیم
عاشقی کار غریبیست نمی دانستیم
عمر مدیون نفس نیست نمی دانستیم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم
وقتي كسي رو دوست داري حاضري جون فداش كني
حاضري دنيا رو بدي فقط يك بار نگاهش كني
به خاطرش داد بزني به خاطرش دروغ بگي
رو همه چيز خط بكشي حتي رو برگه زندگي
وقتي كسي تو قلبته حاضري دنيا بد باشه
فقط اوني كه عشقته عاشقي رو بلد باشه
قيده تمومه دنيا رو به خاطره اون ميزني
خيلي چيزا رو ميشكني تا دله اونو نشكني
حاضري بگذري از دوستايه امروز و قديم
اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم
حاضري قلبه تو باشه پيشه چشايه اون گرو
فقط خدا نكرده اون يك وقت بهت نگه برو
حاضري حرفه قانون رو ساده بزاري زير پات
به حرفه اون گوش بديو به حرفه قلبه با وفات
وقتي بشينه به دلت از همه دنيا ميگذري
تولد دوبارته اسمشو وقتي ميبري
حاضري جونت رو بدي ، يه خار تويه دستشم نره
حتي يه ذره گردو خاك مبادا تو چشاش بره
وقتي كسي تو قلبته يك چيزه قيمتي داري
ديگه به چشمات نمياد اگر كه ثروتي داري
نزار كه از دستت بره اين گنجه خيلي قيمتي
دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها رو سینه من امده
آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم
حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم
من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم
دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن
نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم
برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد !
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود